روز دوازدهم: ورود کاروان به کوفه 12 محرم الحرام سال 61 هجری قمری- کاروان اسیران کربلا متشکل از زنان و دختران و کودکان خردسال به فرمان ابن سعد به کوفه رسید . در این سفر کوتاه، کاروان اسیران کربلا را از کنار اجساد مطهر شهیدان کربلا عبور دادند و آنان با دیدن این مناظر دلخراش بیتاب شدند، اما صبر پیشه کردند. حضرت زینب (س) با بیان خصوصیات ظالمانه بنی امیه و و شرح مقام شهیدان اسلام این واقعه را نشانه سرافرازی اسیران خاندان پیامبر(ص) دانستند . مشاهده کوفه و اهلش برای اهل بیت بسیار غم انگیز و دردناک بود، زیرا مولا علی (ع) بیشتر ایام خلافتشان را در این شهر سپری کرده بودند اما اکنون اهل بیت آن حضرت به اسیری وارد کوفه می شدند . حضرت زینب س در میان کوفیان چنین فرمودند : «مردم کوفه! مردم مکار و فریبکار! مردم خوار و بی مقدار! بگریید که همیشه دیده هاتان گریان و سینه هاتان بریان باد! زنی رشته باف را مانید که آنچه را استوار بافته است، از هم جدا سازد. پیمانهای شما دروغ است و چراغ ایمانتان بی فروغ. مردمی هستید لاف زن و بلند پرواز! خودنما و حیلت ساز! دوست کش و دشمن نواز! چون سبزه پارگین، درون بو گنده، برون سبز و رنگین، نابکار چون سنگ گور نقره آگین، چه زشت کاری کردید! خشم خدا را خریدید و در آتش دوزخ جاوید خزیدید، می گریید؟! بگریید! که سزاور گریستنید، نه در خور شادمان زیستن. داغ ننگی بر خود نهادید که روزگاران برآید و آن ننگ نزداید. این ننگ را چگونه می شویید؟ و پاسخ کشتن فرزند پیغمبر را چه می گویید؟ سید جوانان بهشت و چراغ راه شما مردم زشت، که در سختی یارتان بود و در بلاها غمخوار. نیست و نابود شوید ای مردم داغدار. هر آینه باد در دست دارید و در معامله ای که کردید زیانکار ! و به خشم خدا گرفتار و خواری و مذلت بر شما باد. کاری سخت زشت کردید، که بیم می رود آسمانها شکافته شود و زمین کافته و کوهها از هم گداخته. می دانید چگونه جگر رسول خدا را خستید؟و حرمت او را شکستید و چه خونی ریختید؟و چه خاکی بر سر بیخیتید؟ زشت و نابخردانه کاری کردید؛ که زمین و آسمان از شر آن لبریز است و شگفت مدارید که چشم فلک خونریز است. همانا عذاب آخرت سخت تر است و زیانکاران را نه یار و نه یاور است. این مهلت، شما را فریفته نگرداند! که خدا گناهکاران را زودازود به کیفر نمی رساند و سرانجام خون مظلوم را می ستاند. اما مراقب ما و شماست و گناهکار را به دوزخ می کشاند.» صدای مردم کوفه به گریه و ندبه بلند شده بود... نوشته اند در کوفه در قصر ابن زیاد بار عام داده بودند، تا همه مردم حاضر شوند و در جشن پیروزی ابن زیاد شرکت کنند. اسیران وارد مجلس ابن زیاد شدند. زینب (س) کهن ترین جامه ها خود را پوشیده بود. آرام و ناشناس در کناری نشسته بود. فضه و سلمی و... دور او را گرفته بودند. عبیدالله که به احتمال بسیار زینب (س) را شناخته بود برای تحقیر پرسید: این زن کیست؟ زینب (س) به او پاسخی نداد. سه بار پرسید: زینب (س) همچنان خاموش بود. یکی از زنان گفت: «این زینب (س) است، دختر فاطمه (س) . ـ عبیدالله بن زیاد همه خشم خود را در جمله ای خلاصه کرد و گفت: سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید. ـ زینب (س) گفت: سپاس خداوندی را سزاست که ما را به وجود محمد (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پیراسته گردانید. نه چنان است که تو می گویی. بلکه تبهکار، رسوا و بدکار تکذیب می شود. ـ ابن زیاد گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ ـ زینب (س) گفت: «ما رایت الا جمیلا»، جز زیبایی ندیده ام. شهادت برای آنان مقدر شده بود. به سوی کشتن گاه خویش رفتند. بزودی خداوند آنان و تو را فراهم می آورد تا در پیشگاه خداوند حجت آورید و داوری خواهید. نگاه در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه! ـ ابن زیاد خشمگین و برافروخته، در حالی که هیچگونه تسلطی بر خویش نداشت، به طرف زینب (س) یورش برد. «عمروبن حریث» او را آرام کرد و گفت: امیر! او زن است. سخن زن که اعتباری ندارد.! ـ زینب (س) این بار عباراتی را به زبان آورد، در اوج عاطفه، تصویر جاودان عاشورا، ...... گفت: به خدا سوگند سالار مرا کشتی، شاخه های درخت زندگی ام را بریدی، ریشه ام را برکندی، اگر اینها دلت را خنک می کند، خوشدل باش! ـ در نبرد سخن، عبیدالله بن زیاد بر خاک افتاده بود. آخرین کلامش با زینب (س) همین بود که این زن سجع می گوید.... ـ سخنان زینب (س)، گفتگوی ابن زیاد با حسین بن علی (ع)، و عاطفه جوشان رباب (س) (همسر امام حسین (ع)) ابن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرده بود. . |